سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اندیشیدن مانند با چشم دیدن نیست؛ زیرا گاه چشمها به صاحبانش دروغمی گویند، ولی خرد به آنکه از وی اندرز خواسته، نیرنگ نمی زند . [امام علی علیه السلام]

جوانه

 
 
محبت سیری چند ؟ البته برای یکی از دوستام(چهارشنبه 86 آبان 30 ساعت 7:45 عصر )

          آ ی آدم ها ، سلام .

 

    اونروز  سوار اتوبوس بودم . داشتم می اومدم خونه . توی یکی از ایستگاه ها ، یه پیرزن خیلی فرتوت با هزار مصیبت ، و با کمک بقیه  لرزون لرزون سوار شد و رو صندلی  نشست . نمی دونم هشتاد سال داشت ، نود ،؟ یا چند . همینکه نشست ، شروع کرد هاج و واج اینور و اونور  رو نیگاه کردن . بعد هم یه تیکه کاغذ از کیفش در آورد و به بقیه نشون داد و از بغل دستیش یه چیزایی پرسید . بیچاره حرف زدنش هم واضح نبود . مثل اینکه نوشته توی کاغذ هم چندان خوانا نبود . مسافر های دور و بر هم ، سرک کشیدن و سعی کردن کاغذ رو بخونن ، اما ...

   خلاصه ، مادر کجا می خوای بری ؟ کدوم خیابون ؟ ...

   فقط فهمیدیم میخواد بره خونه پسرش ! یکی می گفت همین ایستگاه پیاده شو ، یکی دیگه می گفت چهارراه فلان ، و بعدی : آخرش پیاده شو و سوار فلان اتوبوس شو ...

  طفلک خیلی هاج و واج و  مستاصل بود و با چشمای نگران و ترسان ، و خلاصه مردد بالاخره پیاده شد . ولی آخرش نفهمیدیم کجا می خواست بره  ، درست پیاده شد یا نه ، ...

  ولی بعدش حس کردم سکوت سرد وسنگینی بر جو اتوبوس حاکم شد .

 

      " بهت تبریک می گم آقا پسر ! خوش غیرت ! یه پیرزن پیر رو تک و تنها رو تو این خیابونای درندشت تهرون  ول کردی ؟ بیچاره مادر . قربون دلت برم مادر . با این وضعیت ، راه افتادی تو خیابونا که پسر از گل بهترت رو ببینی ، پسری که اینقدر نگران توست ، اینقدر به فکر توست ...  "



 
لیست کل یادداشت های وبلاگ?
 




بازدیدهای امروز: 15  بازدید

بازدیدهای دیروز:0  بازدید

مجموع بازدیدها: 15865  بازدید


» لینک دوستان من «
» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «