بنام خدای صبور من
اون قبلن ها ، وقتی آقای " ایکس " ، (یکی از فامیل هامون ) شروع می کرد به :
" این هم شد مملکت ؟ فلان اداره که اینجوریه ، فلان کس که فقط بلده حرف بزنه ، فلانی دروغ می گه ،... ( روم به دیوار ) گندش بزنن این مملکت رو ... "
اعصابم خرد می شد :
" خدایا ، بازم شروع شد .آخه این آقا چقدر منفی باف و بدبینه ، چقدر نا امیده ، ببین چه جوری به زمین و زمان بد و بیراه می گه !بابا همه که بد نیستن ! "
اون وقت ها شاید من جوون تر ، یا به عبارتی بچه تر بودم .شاید هنوز به قدر کافی درگیر کارهای اداری ، کاغذ بازی ، پارتی بازی ، دروغ و دغل کاری خیلی از آدم ها واداره ها و ... نشده بودم .
تا اینجا شد مرحله اول .
از چند سال پیش ، کم کم بدون اینکه خیلی حواسم باشه و بخوام ، حرف هام و نظراتم شد شبیه اون آقا :
" فلانی حق داره .این مملکت درست بشو نیست . همه اش ... و ... . اه اه ، آدم حالش بهم می خوره .حق دارن بذارن برن یه مملکت دیگه ! از مغازه دار ، نونوا ، راننده ، بنا ، نجار ، بساز بفروش ، کارمند ، تا رییس روسا ، قشرهای مثلا تحصیل کرده و فرهیخته ، دانشگاهی ها و خلاصه همه وهمه یه جور کم کاری ، بد کاری ، بی انصافی ، پارتی بازی و ... دارن . "
بعضی وقتها که از شانس بد ، از صبح همه اش آدم های کم وجدان و کم انصاف به پستم می خوردن ،با خودم می گفتم : خدایا معطل چی هستی ؟ مگه نمی بینی این مردم همه گناهان امتهای مختلف پیشین رو ، همه اش رو با هم دارن ،پس چرا یه عذابی ، صاعقه ای ، زلزله ای ، طوفانی ، چیزی نمی فرستی ؟ یه عذابی بفرست و این مردم رو قلع و قمع کن ! تازه باید همه عذاب های امتهای قبلی رو یکجا روی سر این مردم نازل کنی !
اینها هم شد مرحله دوم . بعدا کم کم ، بعضی وقتها که یه کم اعصابم سر جاش بود ، اومدم یه دو دو تا چهار تایی کردم :
" خدایا ، آخه این آدم های به اصطلاح بد و بی وجدان و دوز و کلک وپارتی باز و ... مگه کی هستن ؟ مگه از کره مریخ اومدن ؟ بابا این کارمند ها ، راننده ها ، مغازه دارها ، رییس روسا ، دانشگاهی ها ، و... ، یا من هستم ، یا از فک و فامیل و همسایه های من ، دوستای من و ... هستن . بابا ، همه مون بدیم . من بدم ! ( خیلی ببخشید ) تو بدی ، ... ! چرا بجای اینکه عیب و ایراد کارای خودمون رو ببینیم و یه فکری به حالشون کنیم ، فقط بدیهای این و اون رو می بینیم ؟ چرا من فکر می کنم همه در حق من اجحاف می کنن ، ولی من آخر خوبی و درستی و انسانیت هستم ؟!
الان من تو مرحله سوم هستم . اول که از خودم شروع کرده ام . سعی می کنم خودم رو بذارم زیر ذره بین . حداقل به روحیات و اعمال و رفتارم اشراف نسبی پیدا کنم وسعی کنم لا اقل یه کم به این گفته قشنگ حضرت علی (ع) عمل کنم : هر آنچه برای خود دوست می داری ، برای دیگران هم دوست بدار و ... " . آخه من هم یه کارمندم . بعدش هم دارم فکر می کنم آخه چه جوری میشه بقیه رو هم تلنگری زد که یه کم تو کارای خودشون دقیق بشن ؟ آدم کفری می شه وقتی مثلا راننده تاکسی مدام داره غر می زنه : " مملکت نیست که ، هرکی هرکیه ، ... " ، ولی در همین حال خودش از چراغ قرمز رد می شه و همه چی رو زیر پاهاش له می کنه ! و لابد روحش هم خبردار نیست !