سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جدال تدبیر را ویران کند . [نهج البلاغه]

جوانه

 
 
بیا خودمونو بکشیم!(دوشنبه 86 آذر 26 ساعت 9:37 عصر )

                                بنام خدای صبور من

 

اون قبلن ها ، وقتی آقای " ایکس " ، (یکی از فامیل هامون ) شروع می کرد به :

           " این هم شد مملکت ؟ فلان اداره که اینجوریه ، فلان کس که فقط بلده حرف بزنه ، فلانی دروغ می گه ،... ( روم به دیوار ) گندش بزنن این مملکت رو ...  "

اعصابم خرد می شد :

         " خدایا ، بازم شروع شد .آخه این آقا چقدر منفی باف و بدبینه ، چقدر نا امیده ، ببین چه جوری به زمین و زمان بد و بیراه می گه !بابا همه که بد نیستن ! "

اون وقت ها شاید من جوون تر ، یا به عبارتی بچه تر بودم .شاید هنوز به قدر کافی درگیر کارهای اداری ، کاغذ بازی  ، پارتی بازی ، دروغ و دغل کاری خیلی از آدم ها واداره ها و ... نشده بودم .

تا اینجا شد مرحله اول .

از چند سال پیش ، کم کم بدون اینکه خیلی حواسم باشه و بخوام ،  حرف هام و نظراتم شد شبیه اون آقا :

      "  فلانی حق داره .این مملکت درست بشو نیست . همه اش ... و ... . اه اه ، آدم حالش بهم می خوره .حق دارن بذارن برن یه مملکت دیگه ! از مغازه دار ، نونوا  ، راننده ، بنا ، نجار ، بساز بفروش ، کارمند ، تا رییس روسا ، قشرهای مثلا تحصیل کرده و فرهیخته  ، دانشگاهی ها و خلاصه همه وهمه یه جور کم کاری ، بد کاری ، بی انصافی ، پارتی بازی  و ... دارن . "

بعضی وقتها که از شانس بد ، از صبح همه اش آدم های کم وجدان و کم انصاف به پستم می خوردن ،با خودم می گفتم : خدایا معطل چی هستی ؟ مگه نمی بینی این مردم همه گناهان امتهای مختلف پیشین رو ، همه اش رو با هم دارن ،پس چرا یه عذابی ، صاعقه ای ، زلزله ای ، طوفانی ، چیزی نمی فرستی ؟ یه عذابی بفرست و این مردم رو قلع و قمع کن ! تازه باید همه عذاب های امتهای قبلی رو یکجا روی سر این مردم نازل کنی !

اینها هم شد مرحله دوم . بعدا کم کم ، بعضی وقتها که یه کم اعصابم سر جاش بود  ،  اومدم یه دو دو تا چهار تایی کردم :

   "  خدایا ، آخه این آدم های به اصطلاح بد و بی وجدان و دوز و کلک  وپارتی باز و ... مگه کی هستن ؟ مگه از کره مریخ اومدن ؟ بابا این کارمند ها ، راننده ها ، مغازه دارها ، رییس روسا ، دانشگاهی ها ، و... ، یا من هستم ،  یا از فک و فامیل و همسایه های من ، دوستای من و ... هستن . بابا ، همه مون بدیم . من بدم ! ( خیلی ببخشید ) تو بدی ، ... ! چرا بجای اینکه عیب و ایراد کارای خودمون رو ببینیم  و یه فکری به حالشون کنیم ، فقط بدیهای این و اون رو می بینیم ؟ چرا من فکر می کنم  همه در حق من اجحاف می کنن ، ولی من آخر خوبی و درستی  و انسانیت هستم  ؟!

الان من تو مرحله سوم هستم .  اول که از خودم شروع کرده ام . سعی می کنم خودم رو بذارم زیر ذره بین . حداقل به روحیات و اعمال و رفتارم اشراف نسبی پیدا کنم وسعی کنم لا اقل یه کم به این گفته قشنگ حضرت علی (ع) عمل کنم  : هر آنچه برای خود دوست می داری ، برای دیگران هم دوست بدار و ...  " .  آخه من هم یه کارمندم  . بعدش هم دارم فکر می کنم آخه چه جوری میشه بقیه رو هم تلنگری زد که یه کم تو کارای خودشون دقیق بشن ؟ آدم کفری می شه وقتی مثلا  راننده تاکسی مدام داره غر می زنه : " مملکت نیست که ، هرکی هرکیه  ، ... "  ، ولی در همین حال  خودش از چراغ قرمز رد می شه و همه چی رو زیر پاهاش له می کنه ! و لابد روحش هم خبردار نیست !



 
لیست کل یادداشت های وبلاگ?
 




بازدیدهای امروز: 0  بازدید

بازدیدهای دیروز:0  بازدید

مجموع بازدیدها: 15834  بازدید


» لینک دوستان من «
» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «