بنام آفریدگار همه خوبیها
دختر خوبم ، سولیان من ،
سلام . مدتها ست دلم می خواد باهات حرف بزنم . ولی امان از دست تلویزیون ، اینترنت ، سی دی ،... .
عزیز دلم ، اونروز که تو به این دنیا اومدی ، مثل یه غنچه ، به باغچه زندگی مون یه حال هوای تازه بخشیدی . اونروز یه دفتر خیلی سفید و پاک وزیبا باز شد . قرار شد صفحات این دفتر رو با خاطرات روزانه ات پر کنی ، اونهم با خودکار ! یادته ؟. هرچی رو که نوشتی دیگه هیچوقت نمی تونی پاکش کنی . و آخرش یه روز به خاطرات وکارهای خوب و بدت امتیاز بدیم و ببینیم بالاخره چه کاره هستی .
وای دخترم ، تو چقدر بزرگ شدی ! چقدر زیبا ، چقدر لطیف ، چقدر ظریف ، و بالتبع ، چقدر آسیب پذیر . درست مثل یه گل ! هر روز که تو رو راهی می کنیم ، تا برگردی دلمون پیش توست ، آخه تو یه تیکه از وجود ما هستی .
الان تو دیگه واسه خودت خانومی شدی . مهربون ، خوشگل ، خوش زبون ، هنرمند ، کاردون ... . بذار یه رازی رو بهت بگم ، ... تو یه گوهر قیمتی و زیبا و درخشنده ای . آره تو یه جواهری . البته یه جواهر بیرون از قصر ! یه جواهر تو وسط جامعه ، تو دانشگاه ، تو کوچه و بازار ، تو کوچه و خیابونای این شهر درندشت، ... در معرض خاک و خل ، گرد وخاک ...از همه بدتر ، در دسترس دزد ، راه زن ، دیوونه ، مریض ، مغرض ، چه می دونم ، یکی که بخواد بهت دستبرد بزنه ، مفت و مجانی ... . تو یه جواهری . دوست دارم دست یکی بسپرمت که قدر تو رو بدونه ، یکی که عهد و پیمان حالیش باشه ، باوفا باشه ... خلاصه ، آدم باشه ، مشتری واقعی باشه !
خوشحالم که تو رو دارم . بذار هواتو داشته باشم . بذار دستمون تو دست هم باشه ...
خوشگل من ، خوشحالم که بالاخره وقت کردیم دو کلمه باهمدیگه حرف بزنیم . فقط خواستم بدونی خیلی دوستت دارم ، خیلی بهت فکر می کنم . دلم میخواد همیشه با نشاط و با طراوت باشی .
مامان یانگوم